۲۱۴ بار خوانده شده

بخش ۲۹۶ - ایمنی کوش از کار فریدون، و بازگشت به خوی وارونه ی خود

پراندیشه بود و همی سال چند
بدان کز فریدونش آید گزند

چو بگذشت بر وی بسی سالیان
سپاهی نیامد از ایرانیان

شد ایمن ز کار فریدون و رزم
به بگماز و آرام پرداخت و بزم

بزرگان که بودند از لشکرش
ز هر جای گرد آمده بر درش

بفرمود تا بازگشتند نیز
درم داد و اسبان و هر گونه چیز

خود و سرکشانش به گوی و شکار
همی راند شادان چنان روزگار

به نزد فریدون بسیار دان
سواری فرستاد وی کاردان

یکی نامه با پوزش و کهتری
فرستاد بی جنگ و بی داوری

فرستاده را گفت بر نیک و بد
نهانی گر آگاه گردی سزد

ببین تا چه سر دارد آن شاه زوش
به در، مرد چند است پولادپوش

بشد مرد چون باد و آمد چو دود
بگفت آنچه پرسید و پاسخ شنود

بدو گفت از امروز تا سالیان
تو را از فریدون نیاید زیان

ندارد سرِ کین و پرخاش و رزم
نشسته ست با نامداران به بزم

تو گویی که ماه است تاج از برش
ستاده ست رویین به گرد اندرش

ز بازار و لشکر بپرسیدم این
فریدون ندارد سر رزم و کین

دل کوش از این آگهی گشت شاد
فرستاده را چیز بسیار داد

بفرمود تا پس دبیران شاه
به زندان بکشتندشان بیگناه

از ایشان به شادی و خوردن نشست
سر از گنج وز ایمنی گشته مست

چنان گشت گردنکش و تیره خوی
که جز خون و کشتن نکرد آرزوی

همه بستدی هرچه بودیش رای
زن و کودک خوب و هم بادپای

بدان خوی وارون خود باز شد
بدان کار و کردار خود باز شد

نه بخشایش آورد بر کس نه مهر
دگرگونه تر شد به آیین و چهر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۹۵ - گردیدن کوش به گردِ کشور
گوهر بعدی:بخش ۲۹۷ - کوش بار دیگر دعوی خدایی می کند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.