۲۲۸ بار خوانده شده

بخش ۳۰۰ - آگاه شدن فاروق، شاه خلایق، از آمدن کوش

به بشکوبش آمد همان آگهی
که آن کشور از جانور شد تهی

بترسید سالار آن مرز و گفت
که این مرد با مردمی نیست جفت

همان گه با شهری و لشکری
بنه برنهادند بی داوری

ز مردم تهی کرد کشور همه
به پیش اندر افگندشان چون رمه

شتابان به شهر خلایق رسید
بگفت آن شگفتی که از کوش دید

چو بشنید فاروق از او این سخُن
که کوش از بدیها چه افگند بن

ز کردار و بیداد او خیره ماند
پُر اندیشه گشت و سپه بازخواند

ببخشیدشان اسب و خفتان و زین
همه تیغ و برگستوان گزین

درم داد و لشکر به هامون کشید
شد از نعل اسبان زمین ناپدید

گرفت آنگهی مایه ور شهر پشت
یکی کنده فرمود ژرف و درشت

فرستاد کارآگهی را نخست
ز دشمن همه رازها باز جُست

بیامد بدیدش به ده منزلی
سپاهی بدین تیزی و یکدلی

بدان هیبت و هول بر تخت شاه
فرستاده از بیم گم کرد راه

تو گفتی که شیرند گردان همه
همه خشم دارند گرد و رمه

بدان خیرگی بازگشت او ز راه
بگفت آن سخنها به فاروق شاه

دژم گشت فاروق و دم درکشید
نیارست با او به مردی چخید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۹۹ - لشکرکشی کوش به مرز خوبان و تصرف آن
گوهر بعدی:بخش ۳۰۱ - نامه بردن فاروق به جانب مرز خوبان به کوش و اظهار فرمانبرداری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.