۲۱۱ بار خوانده شده

بخش ۳۱۵ - گفتگوی قارن با سلم در بسیاری سپاه کوش

وزآن روی قارن برآمد دمان
سوی خیمه ی سلم شد شادمان

بدو گفت کای شاه فرّخ نژاد
بدیدی کنون لشکر دیوزاد

براندیش خود تا چه افزون کنیم
که اندیشه آن به که اکنون کنیم

فزون است لشکر ز مور و ملخ
بیابان گرفته ست دریا و شخ

بدین سان که دیدی همه ساخته
چنین شهریاری سرافراخته

ندانم که فرجام این کارزار
چه پیش آورد گردش روزگار

چنین پاسخش داد کای سرفراز
که من ... به اندیشه آمد فراز

که این دیوزاده بد آید به دست
که دشمن دو چندان که ماییم هست

مگر تا جهان است چندین سپاه
ندیده ست گردون به یک جایگاه

همان جایشان سهمگن استوار
ستوران و برگستوانور سوار

کنون هر چه دانی ز نیرنگ و رای
تو را باید آورد دیگر بجای

مگر داور دادگر بی همال
برآورد تو را کام از این بدسگال

بدو گفت قارن که فردا پگاه
کمر بست باید شدن رزمخواه

بدان تا دل لشکری نشکند
همه ترس دشمن ز بن برکند

تو امشب بفرمای تا در شتاب
گذارند کشتی از آن سوی آب

بدان تا بدانند یکسر سپاه
که ما برنگردیم از این رزمگاه

به جان و به دل رای جنگ آورند
بدین رزم خوی پلنگ آورند

بفرمود در شب به ملّاح پیر
که کشتی از آن سو گذارد چو تیر

ز بهر شد آمد دو زورق بماند
دگر یکسر از مرز دریا براند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۱۴ - جنگ در روز دوم
گوهر بعدی:بخش ۳۱۶ - کشته شدن مردان خورّه به دست قارن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.