۱۹۵ بار خوانده شده

بخش ۳۶۰ - خواهش دیگر شاه جابلق از کوش برای روستای بی آب کشورش

چو برگشتن آراست شاه و سپاه
زمین را ببوسید جابلق شاه

ورا گفت کای شاه آزاده خوی
نمانده ست کاری جز این آرزوی

که در کشورم روستایی ست خَوش
در او مردمانی همه شیرفش

همه ساله از آب تنگی دژم
جز از آب باران نبینند نم

که از فرّ سالار دانش پژوه
یکی آب پیدا شود پیش کوه

شود کشور آباد و من شادمان
برآساید از غم دل مردمان

مرا آرزو گردد از تو تمام
به گیتی بماندت جاوید نام

چو کوش سرافراز مر آن شنید
همان گه سپه را بدان سو کشید

یکی روستا دید همچون سراب
در و دشت و کهسار او خشک از آب

دو رویه ز هر روی شش پاره ده
مرآن هر دهی را همه مرد مه

که آن هر دهی بود مانند شهر
ز بازار، وز برزن و کوی بهر

همان بود کز آب بی مایه بود
ز باغ و ز کاریز بی سایه بود

بسی کرده بر راه سیل آبگیر
همه ساله زو خورده برنا و پیر

بنزدیک ایشان یکی کوه ژرف
که هرگز نبودی برآن کوه برف

رسیده سرش سوی ابر سیاه
وزآن روستا بود بر کوه راه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۵۹ - نیرنگ کوش برای نابود ساختن موران
گوهر بعدی:بخش ۳۶۱ - نیرنگ کوش، و ساختن صندوق و فواره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.