۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا
نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا

کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی
که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا

دوای درد من درد است در دستی است درمانش
که هرگز دست کس نگرفته الا همچو بودردا

نه جورش ظاهر و نی لطف پیدا نه عرض ظاهر
نمی دانم چه در دل دارد این معشوق بی پروا؟

فریب جنت از تعریف زاهد کی خورد عاشق؟
که از جان کی توان بردن به هر افسون دل ما را؟

خطا ره رفتگان را نقش پا آسیب جان باشد
که رسوایی است گر گل می کند امروز ما فردا

ز بس با بی قراری کرده خو آرام جان من
خیالش هم نماند نیم ساعت خوب در دل ها

به کفر زلف او ایمان بدل کردم صفا کردم
که بوی مشک می آید سعیدا از چنین سودا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.