۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷

کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب
تا شد غزال چشم سیه رام آفتاب

زان دم که ماه روی تو را دیده ام به خواب
هرگز نبرده ام به غلط نام آفتاب

زان رو که ناز گوشهٔ ابرو بود بلند
مه می شود هلال به پیغام آفتاب

لعل لبش به چشم سیاهش نمی رسد
نسبت به جام می نکنم جام آفتاب

آغاز مهر نیم دمی صبح صادق است
یک شام بیش نیست سرانجام آفتاب

هر شب برای داشتن [پاس] خاطر است
مشعل فروزی فلک و بام آفتاب

هرگز نیافت روزی خود غیر قرص نور
تا لقمه خوار خوان تو شد کام آفتاب

هرگز ندیده ایم سعیدا ز مفلسی
یک خرقهٔ درست بر اندام آفتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.