۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست
به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست

برای آن که کند بوسه آستان تو را
زمین نشست به تمکین و آسمان برخاست

غبار نیست در این راه بلکه این گردی است
که از فشاندن عصیان عصیان برخاست

به ذوق نشئهٔ احرام طوف مرقد تو
عصا فکند ز کف پیر چون جوان برخاست

چو روبروی حریمت شدم به استقبال
یقین ز باب سلام آمد و گمان برخاست

شفاعت تو اگر دست ما به حشر نگیرد
ز بار معصیت از خاک، کی توان برخاست؟

ز بار منت گردون کسی شود آزاد
که همچو سرو به تعظیم گلرخان برخاست

به ذوق خویش سعیدا ز کوی یار نرفت
که هچو آه ز دل های ناتوان برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.