۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

چشمم ز گریهٔ دل ناکام روشن است
تا می چکد ز شیشه میم،‌ جام روشن است

بر تربت گرفته دماغان هجر او
دایم چراغ روغن بادام روشن است

شمع حیات صبحدم از هر که شد فنا
دیدم به جای او دگری شام روشن است

سر تا به پا لطافت معنی است قامتش
آری که شعله را همه اندام روشن است

اظهار سوز دل به زبان احتیاج نیست
در خانه آتشی است که تا بام روشن است

فیضش به خاص و عام رسد هر کجا که هست
آن را که همچو شمع سرانجام روشن است

نوبت رسد شبی به سعیدای بینوا
امروز گرچه شمع نکونام روشن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.