۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است
جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است

دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان
دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است

اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است
فیضی که چشم ما ز تماشا گرفته است

زاهد اگرچه ترک سرانجام کرده است
آوازه اش ولی همه دنیا گرفته است

گردیده چاک پیرهن یوسفم بخیر
دامان خود ز دست زلیخا گرفته است

روی تو را به زلف سیاه تو نسبتی است
روزی است دامن شب یلدا گرفته است

سر برده است و محرم اسرار کرده است
دل داده و زبان سعیدا گرفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.