هوش مصنوعی: این متن شعری است که به موضوعات مختلفی از جمله فلسفه زندگی، عرفان، اخلاق، انتقاد اجتماعی و توصیه‌های اخلاقی می‌پردازد. شاعر از غم دنیا، بی‌مهری زمانه، اهمیت صبر و شکیبایی، ارزش عمر و فرصت‌ها، و لزوم پاکی و راستی سخن می‌گوید. همچنین به انتقاد از رفتارهای نادرست انسان‌ها و تأکید بر عدالت و نیکی پرداخته است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین برخی از مفاهیم انتقادی و اخلاقی ممکن است برای سنین پایین‌تر قابل درک نباشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱

ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را

کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را

بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانهٔ رسوا را

این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جَدْی و عقرب و جوزا را

دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را

در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را

پیوند او مجوی که گم کرده است
نوشیروان و هرمز و دارا را

این جویبار خُرد که می‌بینی
از جای کنده صخرهٔ صمّا را

آرامشی ببخش توانی گر
این دردمند خاطر شیدا را

افسون فسای افعی شهوت را
افسار بند مرکب سودا را

پیوند بایدت زدن ای عارف
در باغ دهر حنظل و خرما را

زاتش به غیر آب فرو ننشاند
سوز و گداز و تندی و گرما را

پنهان هرگز می‌نتوان کردن
از چشم عقل قصهٔ پیدا را

دیدار تیره‌روزی نابینا
عبرت بس است مردم بینا را

ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت بر آر اهل تمنا را

زیراکه جستن دل مسکینان
شایان سعادتی است توانا را

از بس بخفتی، این تن آلوده
آلود این روان مصفا را

از رفعت از چه با تو سخن گویند
نشناختی تو پستی و بالا را

مریم بسی بنام بود لکن
رتبت یکی است مریم عذرا را

بشناس ای که راهنوردستی
پیش از روش، درازی و پهنا را

خودرای می‌نباش که خودرایی
راند از بهشت، آدم و حوا را

پاکی گزین که راستی و پاکی
بر چرخ برفراشت مسیحا را

آن کس ببرد سود که بی انده
آماج گشت فتنهٔ دریا را

اول به دیده روشنی آموز
زان پس بپوی این ره ظلما را

پروانه پیش از آنکه بسوزندش
خرمن بسوخت وحشت و پروا را

شیرینی آنکه خورد فزون از حد
مستوجب است تلخی صفرا را

ای باغبان، سپاه خزان آمد
بس دیر کشتی این گل رعنا را

بیمار مرد بس که طبیب او
بیگاه کار بست مداوا را

علم است میوه، شاخهٔ هستی را
فضل است پایه، مقصد والا را

نیکو نکوست، غازه و گلگونه
نبود ضرور چهرهٔ زیبا را

عاقل به وعدهٔ برهٔ بریان
ندهد ز دست نُزل مُهَنّا را

ای نیک، با بدان منشین هرگز
خوش نیست وصله جامهٔ دیبا را

گردی چو پاکباز، فلک بندد
بر گردن تو عقد ثریا را

صیاد را بگوی که پر مشکن
این صید تیره روز بی آوا را

ای آنکه راستی به من آموزی
خود در ره کج از چه نهی پا را

خون یتیم درکشی و خواهی
باغ بهشت و سایهٔ طوبی را

نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را

انباز ساختیم و شریکی چند
پروردگار صانع یکتا را

برداشتیم مهرهٔ رنگین را
بگذاشتیم لؤلؤ لالا را

آموزگار خلق شدیم اما
نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم
بر کیش بد، برهمن و بودا را

ای آنکه عزم جنگ یلان داری
اول بسنج قوت اعضا را

از خاک تیره لاله برون کردن
دشوار نیست ابر گهر زا را

ساحر، فسون و شعبده انگارد
نور تجلی و ید بیضا را

در دام روزگار ز یکدیگر
نتوان شناخت پشه و عنقا را

در یک ترازو از چه ره اندازد
گوهرشناس، گوهر و مینا را

هیزم هزار سال اگر سوزد
ندهد شمیم عود مطرا را

بر بوریا و دلق، کس ای مسکین
نفروختست اطلس و خارا را

ظلم است در یکی قفس افکندن
مردار خوار و مرغ شکرخا را

خون سر و شرار دل فرهاد
سوزد هنوز لالهٔ حمرا را

پروین، به روز حادثه و سختی
در کار بند صبر و مدارا را
وزن: مفعول فاعلات مفاعیلن (مضارع مسدس اخرب مکفوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۵۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.