۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است
آتش از گرمی روزش خبر معتبری است

زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد
سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است

همچو الماس دم تیشهٔ او کارگر است
تا به فرهاد جگر خسته ز شیرین نظری است

گرچه صوفیه ندارند به کف هیچ هنر
عیب پوشیدن این فرقه عجایب هنری است

خدمت پیر مغان ساز که بی منت پا
تا به سرمنزل مقصود چه خوش راهبری است

توشه خوناب جگر، یار و مصاحب غم و درد
طرفه راهی است ره عشق عجایب سفری است

گذر از جان و سعیدا قدمی پیش گذار
بی تکلف که سر کوی بتان خوش گذری است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.