۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱

گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است
در میان من و دیدار تو یک شبگیری است

این نه شمس است که هر روز تکاپو دارد
بلکه بگریخته از دست فنا نخجیری است

نقش دیبا نه پی زیب قبا بافته اند
بلکه هر نقش در او پنچهٔ دامنگیری است

طرفه جایی است جهان هر که در او می آید
تا در او هست پی کار و پی تدبیری است

چنگ در دامن شام و سحر و صبح بزن
منتظر باش که در هر نفسی تأثیر است

هر چه در مدح قدش گفته شود کوتاه است
سرو از ترکش آن سخت کمان یک تیری است

دو قدم در پی یک مرد خدا راست نرفت
نفس اماره سعیدا چه عجب بی پیری است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.