۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

تنها نه خال عارض آن ماه، دیدنی است
این دانه را به چشم از آن روی، چیدنی است

اندیشه مند کام مکن عقل خویش را
ز این شیر خام طفل خرد را بریدنی است

بر غیر او چرا نکشی خط نیستی؟
بر روی خاک،‌ آخر دم خط کشیدنی است

ای آن که سرکشیده و مغرور می روی
این قامت بلند تو آخر خمیدنی است

دل را مکن اسیر تماشا که عاقبت
پوشیدنی است چشم تو را ز آنچه دیدنی است

از چشم او چو سرمه سعیدا دل مرا
تا هست در نظر چه بلاها کشیدنی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.