۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست
نخلی است که جز غم ثمری پیشرسش نیست

شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد
نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست

آن که مقید به لباس است چه چیز است
مرغی است گرفتار و به ظاهر قفسش نیست

از بسکه سبک می گذرد قافلهٔ عمر
ما گوش به آواز و صدا در جرسش نیست

در خانه کسی هست مرا لیک چه سازم
دل سخت چنان است که صد حرف بسش نیست

در غمکدهٔ عشق خوشا حال سعیدا
امروز که جز درد و الم هم نفسش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.