۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

گر برد از هوش زان چشم سیه تقصیر نیست
غیر دل دادن به چشم شوخ او تدبیر نیست

تیغ ابرو مانع ظلم است چشم شوخ را
پاسبانی بر سر کافر به از شمشیر نیست

گر مریدان را مراد از زهد، شیخی کردن است
هیچ تدبیری برای این به از تزویر نیست

ای که از خلوت خرابات آمدی خوب آمدی
سر بزن پایی بزن این خانهٔ تصویر نیست

از جهان بی ظلمت عصیان کسی کم رفته است
این رده دور و دراز البته بی شبگیر نیست

در دل او نیست از آب ترحم قطره ای
یا در آه و نالهٔ ما قوت تأثیر نیست

ای سعیدا دلبر از عاشق به از او واقف است
حال دل را پیش جانان حاجت تقریر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.