۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶

عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست
همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست

در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع
غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست

شیر می نوشد ز پستان اجل طفل دلیر
در نظر تابوت، مردان را بجز گهواره نیست

کی رسد در دامن مطلب بجز دست خیال؟
ای زلیخا یوسف معنی گریبان پاره نیست

دل ز خویَش گر کَنی لیکن به رویش چون کنی؟
می توانی کرد این را چاره آن را چاره نیست

یا ز پا می افکند یا دست می گیرد جهان
دایهٔ این دور، خونخوار است اگر غمخواره نیست

هر که گم گردد در این صحرا به مطلب می رسد
خضر این وادی سعیدا جز دل آواره نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.