۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

منظور من جز او چه بود در نظر که نیست
از حال دل چه شکوه کنم بی خبر که نیست

حرف از دهان او چه زنم راه حرف کو
بر آن میان چه دست توان زد کمر که نیست

افتاده ام چو مرغ کبابی در این دیار
عزم کدام شهر کنم بال و پر که نیست

شادی روا نداشت ولی چون کند فلک
در کارخانه اش غم از این بیشتر که نیست

یک تیر آه خسته دلان کارگر نشد
بر جان کاسه پشت فلک بی سپر که نیست

گردون کجا قبول کند حرف مفلسان
در خانهٔ بخیل گدا معتبر که نیست

شیرین کند کلام سعیدا مذاق دل
چون خامهٔ نی قلمش بی شکر که نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.