۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

ما را نمود روی وز ما رونما گرفت
آخر هر آنچه داشت به دل مدعا گرفت

گل تا به کی به خاطر جمع است غنچه خسب
بادام گشته خسته و نرگس عصا گرفت

ز اهل جود نام و نشانی نمانده است
فکری کن ای کریم، جهان را گدا گرفت

خورشید، رشک گرمروی های او برد
در هر دلی که ذرهٔ عشق تو جا گرفت

از این جهان کسی به سلامت گذر کند
پا از میان کشید و طریق بلا گرفت

گبری که هر زمان به بتی سجده می نمود
آیا ز بت چه دید که راه خدا گرفت

چشمم در دست مردمک دیده در رهش
از گرد و از غبار بسی توتیا گرفت

بر مسند خلافت و بر صدر بزم جاه
زاهد نداشت رتبه به زور ریا گرفت

از چاکران حسن تو در خانهٔ نگاه
جا بیشتر ز جملهٔ مردم حیا گرفت

خورشید داغ گشت مسیحا کباب شد
روزی که بوسه از کف پایت حنا گرفت

رد است پیش همت ما آن که از طمع
دامی نهاد و سایهٔ بال هما گرفت

ما بی خبر به ساحل و دست دراز موج
عنبر فتیله ای است که از داغ ما گرفت

آزاد شد ز قید سعیدا به هر دو کون
خوشحال بنده ای که طریق شما گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.