۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲

در شکنج زلف او دل تاب نتواند گرفت
چون کتان، کام از شب مهتاب نتواند گرفت

کی لب شیرین کند کار نگاه تلخ را
جای می را گر دهد جان آب نتواند گرفت

کام از کامل عیاران یافتن آسان مدان
کس دمی آب از گل سیراب نتواند گرفت

بی ریاضت کی ملایم می شود طبع ثقیل
نرم خویی را کس از سنجاب نتواند گرفت

بحر همت سعیدا چرخ را آمد به جوش
کاسه ای دارد که یک کف آب نتواند گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.