۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۳

ز راه عشقبازی این دل شیدا نمی گردد
که هرگز از طریق خویشتن دریا نمی گردد

تواند آدمی شد اولیا، عارف شدن مشکل
شود خون شیر در پستان ولی صهبا نمی گردد

به خوش چشمی کسی صاحبنظر کی می تواند شد
که نرگس سرمه سا گردد ولی بینا نمی گردد

سراغ چشم لیلی از غزالان کردنی دارد
که مجنون نیست آن دیوانه در صحرا نمی گردد

مبادا پای رنجیدن مکرر در میان آید
گره چون بر گره افتاد دیگر وانمی گردد

سلامت را نمی خواهند رندان ملامت کش
به کوی نیکنامی عشق بی پروا نمی گردد

زمان تندرستی و جوانی بی بدل باشد
که این بیت الحزن چو شد خراب احیا نمی گردد

ز بازار دلم با خال آن رو زلف می داند
که چون شب در میان آمد دگر سودا نمی گردد

سعیدا عندلیب باغ آن رعناست کز لطفش
[گلی] مانند خارش در جهان پیدا نمی گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.