هوش مصنوعی: این متن شعری است که به موضوعات فلسفی و عرفانی می‌پردازد. شاعر از ناپایداری دنیا، بی‌ثباتی زندگی، و تلاش انسان برای درک معنا و هدف زندگی سخن می‌گوید. او به مفاهیمی مانند فنا، زمان، عرفان، و تلاش برای رهایی از دام‌های دنیوی اشاره می‌کند. شاعر همچنین از ناامیدی، فریب‌های دنیا، و تلاش برای رسیدن به حقیقت و معرفت سخن می‌گوید.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و فنا ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و دشوار باشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت
ایّام عمر، فرصت برق جهان نداشت

روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون
قسمت همای وار به جز استخوان نداشت

سرمست پر گشود و سبکسار برپرید
مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت

هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود
بیدار آنکه دیده به ملک جهان نداشت

کو عارفی کز آفت این چار دیو رست
کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت

گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت
یک نیکروز کاو گله از آسمان نداشت

آنکس که بود کام طلب، کام دل نیافت
وانکس که کام یافت، دل کامران نداشت

کس در جهان مقیم به جز یک نفس نبود
کس بهره از زمانه به جز یک زمان نداشت

زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست
الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت

دام فریب و کید درین دشت گر نبود
این قصر کهنه، سقف جواهر نشان نداشت

صاحب نظر کسیکه درین پست خاکدان
دست از سر نیاز، سوی این و آن نداشت

صیدی کزین شکسته قفس رخت برنبست
یا بود بال بسته و یا آشیان نداشت

روز جوانی آنکه به مستی تباه کرد
پیرانه سر شناخت که بخت جوان نداشت

آگه چگونه گشت ز سود و زیان خویش
سوداگری که فکرت سود و زیان نداشت

رو گوهر هنر طلب از کان معرفت
کاینسان جهانفروز گهر، هیچ کان نداشت

غواص عقل، چون صدف عمر برگشود
دری گرانبهاتر و خوشتر ز جان نداشت

آنکو به کشتزار عمل گندمی نکشت
اندر تنور روشن پرهیز نان نداشت

گر ما نمیشدیم خریدار رنگ و بوی
دیو هوی به رهگذر ما دکان نداشت

هر جا که گسترانده شد این سفرهٔ فساد
جز گرگ و غول و دزد و دغل میهمان نداشت

کاش این شرار دامن هستی نمی‌گرفت
کاش این سموم راه سوی بوستان نداشت

چون زنگ بست آینهٔ دل، تباه شد
چون کند گشت خنجر فرصت، فسان نداشت

آذوقهٔ تو از چه در انبار آز ماند
گنجینهٔ تو از چه سبب پاسبان نداشت

دیوارهای قلعهٔ جان گر بلند بود
روباه دهر چشم بدین ماکیان نداشت

گر در کمان زهد زهی میگذاشتیم
امروز چرخ پیر زه اندر کمان نداشت

دل را به دست نفس نمی بود گر زمام
راه فریب هیچ گهی کاروان نداشت

خوش بود نزهت چمن و دولت بهار
گر بیم ترکتازی باد خزان نداشت

از دام تن به نام و نشانی توان گریخت
دام زمانه بود که نام و نشان نداشت

هشدار ای گرسنه که طباخ روزگار
نامیخته به زهر، نوالی به خوان نداشت

گر بد به عدل سیر فلک، پشهٔ ضعیف
قدرت به گوشمالی پیل دمان نداشت

از دل سفینه باید و از دیده ناخدای
در بحر روزگار، که کنه و کران نداشت

آسوده خاطر این ره بی اعتبار را
پروین، کسی سپرد که بار گران نداشت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.