۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۷

اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد
غبار از آینه تا زنگبار برخیزد

اگر به قلب نظرهای آشنا تازی
هزار ساله ز دل ها غبار برخیزد

شبی که بر کف پایت شود حنابندان
نگار بسته ز دست بهار برخیزد

یکی شود به نظر دیگر آسمان و زمین
وگر ز سینه تو را خارخار برخیزد

به حیرتم که مبادا میان دیده و دل
ز ترکتازی جانان غبار برخیزد

چو جام باده درآید نمی دهد دستور
که کس ز بزم، بغیر از خمار برخیزد

چو مو ندیده اگر آتشی ز رخسارش
به پیچ و تاب چرا زلف یار برخیزد؟

دل شکستهٔ زلف تو را اگر بیند
فغان و درد ز دندان مار برخیزد

به پایداری یک حرف حق سر منصور
ز پا اگر فتد از پای دار برخیزد

دل شکسته سعیدا درست کی گردد؟
اگر برای مدد، روزگار برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.