۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۸

مکن باور که نفس از جا ز سستی برنمی خیزد
صدای پای این سرکش ز چستی برنمی خیزد

دل اهل فنا جز خویشتن غیری نمی داند
که از آیینه نقش خودپرستی برنمی خیزد

مدان آشفتگان خاک، لب از خامشی بستند
فغان در گنبد گردون ز پستی برنمی خیزد

شکست دل برد بر اوج گردون نالهٔ دردت
که این جسم لطیف از تندرستی برنمی خیزد

غبار جسم خاکی را به آب چشم خود بنشان
که گر طوفان شود این گرد هستی برنمی خیزد

سعیدا را مگو دیگر برون شو از حریم دل
که این افتاده ز این در تا تو هستی برنمی خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.