۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

دیدم به چشم سر، که سکندر نشسته بود
در چنگ انفعال دلش ریش و خسته بود

آیینه اش ز پای ستوران نمود روی
او دل مثال آینه ز آیینه شسته بود

احوال ملک [و] حشمت دارا ز من بپرس
جم بر زمین فتاده و جامش شکسته بود

دیدم به نقش ساده بتی سجده می نمود
دی زاهدی که نقش به دیوار بسته بود

آخر به زلف یار سعیدا اسیر شد
با آن که صید زیرک از دام جسته بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.