۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۹

دلا گنج روانی سوی این ویرانه می آید
نمی دانم چه در دل دارد آن مستانه می آید

دو عالم مدعی در پیش و پس جانانه می آید
نمی دانم چرا آن آشنا بیگانه می آید

تجلی طور را از رفتن موسی نمایان شد
فزون گردد جلای شمع چون پروانه می آید

مرا غفلت دوبالا می شود از وعظ بی معنی
که خواب اکثر گران از گفتن افسانه می آید

اگر در فکر توحیدی به دریای محبت شو
که از این بحر دایم گوهر یکدانه می آید

رجوع اهل عالم با سعیدا نیست از دانش
که طفلان جمع می آیند چون دیوانه می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.