۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۰

به جمال تو بود دیدهٔ بینا مشغول
به خیال تو بود خاطر دانا مشغول

بعد از آن روی دل جمع نبیند آن کس
که دمی گشت به آن زلف چلیپا مشغول

یار چون نیست در اندیشه چه مسجد چه کنشت
در طریقت چه به دنیا چه به عقبا مشغول

روز و شب عربده دارند به هم اهل جهان
ما فقیران ز کناری به تماشا مشغول

گرچه شغلش همه آرایش خویش است مدام
لیک نبود به خود او این قدر ما مشغول

وصل او گرچه محال است ز ناامیدی
به بود ز آن که بود کس به تمنا مشغول

هر که سرگرم به کاری است سعیدا تا هست
شیر در بیشه و ماهی است به دریا مشغول
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.