۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۹

به قطع هستی خود خوب دستیار خودم
همیشه میل کش چشم اعتبار خودم

اگرچه تشنه لبم دیده بحر استغناست
چو آب می روم عمر در کنار خودم

چنان ز خویش برون رفته ام که شد عمری
نشسته ام شب و روز و در انتظار خودم

ز بیم آه جگرسوز خویشتن دایم
چو ابر منتظر چشم اشکبار خودم

گرفته عقل به دست اختیار من زان ره
همیشه در پی بگسستن مهار خودم

از آن زمان که تو را عین خویشتن دیدم
دگر چو آهوی چشم بتان شکار خودم

ز فکر رفته سعیدا هوای سیر وطن
از آن زمان که غریب دیار یار خودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.