هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند عشق، رهایی از تعلقات دنیوی، انتظار از دوستی، گذر از ظواهر به باطن، و دشواریهای مسیر عرفانی میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند توبه، کفر و اسلام، عقل و دیوانگی، و آرزوهای بیثمر سخن میگوید و مخاطب را به تفکر و نگاه عمیقتر به معانی انسانی دعوت میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از ابیات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده یا ناملموس باشند.
شمارهٔ ۵۳۷
عهد کی از عهدهٔ پیمانه می آید برون
توبه ها اشکسته از میخانه می آید برون
انتظار دوستی از دشمنان باید کشید
آشنا تا می رود بیگانه می آید برون
بی تجلی برنمی خیزیم از خواب عدم
تا نسوزد شمع کی پروانه می آید برون
کفر اگر از کعبه در عالم نمایان شد چه شد
دایماً اسلام از بتخانه می آید برون
بسکه دل در حلقه های زلف او گردیده بند
هر سر مویش به زور از شانه می آید برون
جای طفلان است یدگر بعد از این شهر حلب
هر که دارد عقل با دیوانه می آید برون
نیست تخم آرزو چون لاله و گل هرزه رو
تا قیامت کی ز خاک این دانه می آید برون؟
پای بر جسم مکدر نه جمال جان ببین
بگذر از جان بعد از آن و صورت جانان ببین
چند می بینی ز همدیگر سر و دستار و ریش
فکر کن بگشای چشم و معنی انسان ببین
جاهلی بر نفس خویش و دم ز عرفان می زنی
درد را دانسته آن گه جانب درمان ببین
سخت بود از جان گذشتن بعد از آن دیدن جمال
آنچه مشکل می نمودت پیش از این، آسان ببین
در محیط افتاده را کی موجه آید در نظر
استقامت پیشه گردان گردش دوران ببین
می خلد بر جان سعیدا چون شود روز حساب
هر سر مو را به تن امروز چون پیکان ببین
توبه ها اشکسته از میخانه می آید برون
انتظار دوستی از دشمنان باید کشید
آشنا تا می رود بیگانه می آید برون
بی تجلی برنمی خیزیم از خواب عدم
تا نسوزد شمع کی پروانه می آید برون
کفر اگر از کعبه در عالم نمایان شد چه شد
دایماً اسلام از بتخانه می آید برون
بسکه دل در حلقه های زلف او گردیده بند
هر سر مویش به زور از شانه می آید برون
جای طفلان است یدگر بعد از این شهر حلب
هر که دارد عقل با دیوانه می آید برون
نیست تخم آرزو چون لاله و گل هرزه رو
تا قیامت کی ز خاک این دانه می آید برون؟
پای بر جسم مکدر نه جمال جان ببین
بگذر از جان بعد از آن و صورت جانان ببین
چند می بینی ز همدیگر سر و دستار و ریش
فکر کن بگشای چشم و معنی انسان ببین
جاهلی بر نفس خویش و دم ز عرفان می زنی
درد را دانسته آن گه جانب درمان ببین
سخت بود از جان گذشتن بعد از آن دیدن جمال
آنچه مشکل می نمودت پیش از این، آسان ببین
در محیط افتاده را کی موجه آید در نظر
استقامت پیشه گردان گردش دوران ببین
می خلد بر جان سعیدا چون شود روز حساب
هر سر مو را به تن امروز چون پیکان ببین
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.