۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۱

دارم ز باده چشم تمنای بیخودی
ساقی بیار ساغر و مینای بیخودی

کشت جنون ز خون جگر آب می خورد
داغ دلست لالهٔ صحرای بیخودی

در عین سجده دست دهد بیخودی اگر
مالم چها جبین به کف پای بیخودی

در ساحل خودی دل زاهد فسرده شد
یارب حواله ساز به دریای بیخودی

هر لحظه می روم ز خود اما نمی رود
یک ساعت از سرم سر سودای بیخودی

بیرون بیا ز خانه و بنمای رو به خلق
بنشین و خوب ساز تماشای بیخودی

دیوانه وار تا سر کوی خیال او
هر دم روم ز خویش به دعوای بیخودی

می ها کشیده ایم سعیدا به یاد دوست
در لاله زار دامن صحرای بیخودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.