۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۳

تو تا به کی دل و جان در امان نگه داری
ز تیر حادثه تا کی نشان نگه داری

لب از حلاوت آن وانمی شود دیگر
اگر تو قند سخن در دهان نگه داری

خیال غیر به دل می کنی چه شرم است این
که در میان حرم با بتان نگه داری

چه غنچه های معانی به دل شکفته نگردد
به شرط آن که چو سوسن زبان نگه داری

امانتی است محبت خدا سپرده تو را
خیانتی نکنی به ز جان نگه داری

اگرچه ابلق نفس تو سرکش افتاده است
ولی به جادهٔ خواهش عنان نگه داری

تو آن زمان ز کریمان روزگار شوی
که سود خویش دهی و زیان نگه داری

تو را به حضرت او بازگشت خواهد بود
نیاز و عجز و الم ارمغان نگه داری

یقین شوی تو هم آغوش او که خمیازه
به آرزو نکشی چون گمان نگه داری

به یادگار قیامت نشان درد محبت
اگر به دل نتوانی به جان نگه داری

از آنچه غیر رضای تو در جهان باشد
مرا به حق رضایت از آن نگه داری

رسد تو را به دل اسرارهای غیب سعیدا
که راز خویشتن از ترجمان نگه داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.