هوش مصنوعی: متن یک گفتگوی شاعرانه بین ماه دی و گلستان است که در آن ماه دی از تأثیرات خود بر طبیعت و تغییرات فصلی سخن می‌گوید. ماه دی به گلستان توضیح می‌دهد که چگونه برف و سرما باعث تغییرات در طبیعت می‌شود و چگونه این تغییرات به نوبه خود بهار و زندگی جدید را به ارمغان می‌آورد. ماه دی از نقش خود در آموزش درختان، حفظ گنجینه‌های طبیعت و آماده‌سازی جهان برای بهار صحبت می‌کند.
رده سنی: 12+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و شاعرانه است که ممکن است برای کودکان زیر 12 سال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت می‌شود.

برف و بوستان

به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران میگذاری

بسی باریده‌ای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری

بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی بخوبان سوگواری

شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری

هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری

چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری

بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری

هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری

بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری

بهار از دکهٔ من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری

من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوه‌داری

مرا هر سال، گردون میفرستد
به گلزار از پی آموزگاری

چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من مینگاری

به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری

ز من، گلهای نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری

چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری

مرا با خود ودیعتهاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری

هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری

دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری

سپیدم زان سبب کردن در بر
که باشد جامهٔ پرهیزکاری

قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری

برای خواب سرو و لاله و گل
چه شبها کرده‌ام شب زنده‌داری

به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری

به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری

چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری

شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می بوقت هوشیاری

فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری

چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری

ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری

بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری

نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمیکردیم گر ما پرده‌داری

اگر یکسال گردد خشک‌سالی
زبونی باشد و بد روزگاری

از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری

روان آید به جسم، این مردگانرا
ز باران و ز باد نو بهاری

درختان، برگ و گل آرند یکسر
بدل بر فربهی گردد نزاری

بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری

نثارم گل، ره آوردم بهار است
ره‌آورد مرا هرگز نیاری

عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری

خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگذاری
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۳۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بلبل و مور
گوهر بعدی:برگ گریزان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.