۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب

اندر میان پرده عزت نشسته ای
در آرزوی روی تو مردند شیخ و شاب

تا در هوای عشق تو رقصان چو گرد شد
مرغ دلم رمید ز سودای خاک و آب

تو آفتاب حسنی و ما سایه توایم
ای آفتاب حسن ازین سایه رو متاب

فریاد دور باش برآمد ز هر طرف
جان از در تو دور نگردد بهیچ باب

گویی که: عاشقان نرسیدند در وصال
چون از تو شد حجاب چه گوییم در عتاب؟

ما قبله جمال تو جوئیم جاودان
چون «الصلوة » یار خطابیست مستطاب

گویند: منکری سوی دوزخ روانه شد
گفتند عاشقان که: «ذهاب بلا ایاب »

ما بنده توایم، چه بیم از امید و بیم؟
ما عاشق توایم، اگر عفو، اگر عقاب

عالم چو قشر آمد و عاشق لباب اوست
گر عاشق لبیبی واقف شو از لباب

تیره است وقت ما، که ندیدیم باده ای
قاسم، زخم یار طلب کن شراب ناب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.