۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

باده ارزان شد و زهاد خرابند و یباب
ساقی، از جام بلورین تو جان را دریاب

می رود عمر براهی که نمی آید باز
این دمی چند که باقیست بمی خانه شتاب

باده ار دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
این همه سور همه ناله چنگست و رباب

آشیانیست حریفان ترا مجلس انس
سایبانیست محبان ترا ظل سحاب

پیش اصحاب طریقت سخن از لا و نعم
نزد سلطان حقیقت نه سؤال و نه جواب

دل بجانان ده و تجرید شو از هر دو جهان
دل و جان را برهانی مگر از ذل حجاب

قاسمی را غرض اینست که در ملک وجود
خویشتن را بشناسی، که توئی لب لباب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.