۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

شب، همه شب به هوای تو چنین مست خراب
بانگ عشق تو بگوشم رسد از چنگ و رباب

نفسی بیش نماندست ز بیمار غمت
آخر، ای یار گرامی، نفسی اندر یاب

ما که سودای تو داریم نگوییم ز زهد
نکند بلبل شوریده دل آهنگ غراب

خانه آب و گل خویش چه معمور کنیم؟
کعبه جان و دل ما چو خرابست و یباب

این چه رسمست که بر روی نقاب اندازی؟
چهره بگشا و برانداز ره و رسم و نقاب

تا یقین تو باخلاص مقارن نشود
قشر باشی بر مستان حقیقت، نه لباب

قاسم از صحبت جهال کناری یابد
که ندانند بد از نیک و خطا را ز صواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.