۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳

بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست
که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست

میان باغ جهان از زلال وصل حبیب
نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست

فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ
مرا که جانب جانان هزار عشق و هواست

اگر جهان همه دشمن شوند و طعنه زنند
بهیچ رو نخورم غم که دوست جانب ماست

مزن تو سنک بجامم،که اوست در پس جام
بدان که منزل جانان سراچه دل ماست

چه جای جام و صراحی؟ که در طریقت عشق
کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست

هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردم
مرا که هر سر مویی هزار حسن وفاست

بجان تو، که ز اغیار دل مبرا کن
بدو سپار دلت را که مالک دلهاست

بپیش قاسم بیدل قیامتست این عشق
بلا و مرگ و مصیبت فذلک منهاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.