۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست
این کار اگر برآید، پس کار کار ماست

ما در میان نار محبت بسوختیم
بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست

هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟
آن مرغ زار ماست که از مرغزار ماست

شادی اگر بما نرسد یار حاکمست
با غم بسر بریم، که او یار غار ماست

واعظ، برو، ز حرفک و چربک بدار دست
راه تو مظلم آمد و نور تو نار ماست

زاهد، ز شرم شیوه ما آب گشته ای
باری بدان که شرم تو هم شرمسار ماست

گر پر شود یمین و یسار جهان ز غم
ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست

منصور گفت که بر سر دار از صفای عشق :
این دار دار نیست که دارالعیار ماست

باغ ارم، که مثل وی اندر جهان نبود
بی پرتو جمال تو دار البوار ماست

گفتم که: کیست احمد؟ گفتا که: شاه جان
گفتم: بلیس؟ گفت که: او پرده دار ماست

گفتم که عقل؟ گفت که: قاضی کن فکان
گفتم که عشق؟ گفت که: میر شکار ماست

گفتم که: کیست قاسمی اندر طریق؟ گفت:
بی اختیار ماست، ولی اختیار ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.