۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

روی زمین لعل بدخشان شدست
جرعه ما قلزم و عمان شدست

ذره ما شد همگی آفتاب
عقل درین واقعه حیران شدست

کس نشنیدست و ندیدست این
مورچه ای را که سلیمان شدست

هرکه ازین جرعه چشد قطره ای
بنده او خسرو و خاقان شدست

گر نظری هست، ببین جان ما
تن همه جان، جان همه جانان شدست

حسن و وفا هر دو بهم ساختند
کار جهان جمله بسامان شدست

جان و دل قاسمی از شوق دوست
مغرب سر، مشرق عرفان شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.