۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست
بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست

زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم
که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟

رقم برندی ما زد قلم بروز ازل
چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست

بنقد فرصت امروز را مده از دست
که حال و قصه فردا هنوز در عدمست

دو روزه مهلت ایام را غنیمت دان
بیاد دوست بسر بر، که وقت مغتنمست

دگر ز حادث و محدث بوصف عشق مگوی
که عشق لمعه خورشید مشرق قدمست

چو یک نفس نزند کز تو خون نمیگرید
بیا، بپرس ز قاسم، دمی، که در چه دمست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.