۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

همه صحرا گلست و ارغوانست
بهرجایی از آن جانان نشانست

بهر آیینه حسن دوست پیداست
همیشه جان جاهل در گمانست

دل آهن بترسد از جدایی
جرسها در نفیر و در فغانست

جرس را این فغان و ناله از چیست؟
که در محمل ز جانان صد نشانست

درآ در صدر محمل، تا ببینی
که صدر محفلش سقف جنانست

اگر وهمت پشیمان سازد از عشق
ازو مشنو، که دزد کاروانست

تو از خود در حجابی، ورنه آن دوست
عیان، اندر عیان، اندر عیانست

بهرجا عاشقی بینی درین کوی
سبک روحست، اما سرگرانست

گر از کان آگهی، ورنه یقین دان
که هر شانی که می آید ز کانست

گدا و شاه و درویش و توانگر
کسی کوشد امین، اندر امانست

بغیر از عاشقی در دین قاسم
همه عالم فسونست و فسانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.