۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

بوی جان میآید از باد صبا، این بو چه بوست؟
مشک را این حد نباشد، نکهت گیسوی اوست

چیست بو؟ واقف شدن از سر محبوب ازل
آنکه چون آیینه با ذرات عالم روبروست

جمله عالم بما پیداست، ما آیینه ایم
گر نباشد آینه، شاهد چه داند کونکوست؟

باده تا با جان ما واصل نگردد مست نیست
باده را مستی ز جان ما، نه از جام و سبوست

حد این سر نیست او را سجده کردن، لاجرم
سر بپیش افکنده ام، بیچاره من، از شرم دوست

من ز غمهای کهن هرگز ننالم، چون ترا
دولت تشریف غم ساعت بساعت، نوبنوست

جان بپیش دوست دادن دولتی باشد عظیم
قاسمی را در دو عالم خود همین یک آرزوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.