۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست
جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست

مست دیدارند ذرات جهان بر طور عشق
در دل هر ذره ای صد آتش از سودای اوست

حسن عالم گیر او هرجا بنوعی جلوه کرد
این یکی گوید: حبیبی و آن دگر گوید که: دوست

ناصحا، زین بیشتر بدخو و بدگویی مکن
آبروی ما نریزی، آبرو نه آب جوست

عاشقی و زاهدی با هم نمی آیند راست
شاهدی و عاشقی افسانه سنگ و سبوست

عشق ما را کرد خالی، خود بجای ما نشست
پر شدیم از عشق حق، نه مغز ماند این جا، نه پوست

قاسمی، از چرخ و ارکان گر شکایت می کنی
چرخ و ارکان عاجزانند، این شکایت ها ازوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.