۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

دل ما بصد جان طلب کار اوست
ولی در حقیقت طلب کار اوست

زهی روی روشن، که در رویها
ظهورات خوبی ز انوار اوست

بیک جو فروشند صد جان بشهر
چو گویند: بازار بازار اوست

تو شادان ز عشقی وزو عشق شاد
تو غم خوار اویی و غم خوار اوست

تو بلبل صفت مانده ای زار گل
ولی بی خبر زانکه گل زار اوست

برقصند ازین حال ذرات کون
که هر ذره مرآت دیدار اوست

نشاید که آزار جوید کسی
دل قاسمی را، که دلدار اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.