۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۴

مگو ز سختی این ره، چو دوست همراهست
مجوی حیله درین ره، که یار آگاهست

اگر تو جان و دلت را بیاد حق داری
همیشه جان و دلت در پناه اللهست

بگویمت سخنی، خوش بگوش جان بشنو:
مگو ز «لا و نسلم » که مانع راهست

اگر تو مرد یقینی ز عاشقان مگریز
بیا بصحبت شیران، چه جای روباهست؟

بکوی یار نظر کن، که تا عیان بینی
هزار سوخته افتاده بر گذرگاهست

بحال خسته دلان کی نظر کنی؟ ای دوست
ترا که زلف پریشان و روی چون ماهست

شراب پخته بخامان دل فسرده دهید
که قاسمی بهمه حال مست آن شاهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.