۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

براه پیر مغان رو، که راه سرمستیست
خلاف پیر مغان ره مرو، که سرپستیست

مگو حکایت حس را و بگذر از محسوس
کسیکه سخره حس مانده است معتزلیست

دلا، تو جام مئی، لیک جام بحر آشام
که جام تو ز شراب خدای لب بلبیست

بنوش باده، که این باده از حجاز آمد
اگر بکاسه چینی و شیشه حلبیست

اگر ز حیدر صفدر کسی سؤال کند
بگو: برغم خوارج علی مستعلیست

ز قاسمی سخنی گر رود بصدر عقول
نگاه دار، که این رمز نکته نبویست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.