۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

باغبانا، بجهان تخم نکو باید کاشت
هم از آن جنس که میکاری بر باید داشت

در ره درد و غمش خوار صفت می گردیم
دید و دانست ولی قصه ما سهل انگاشت

همه در گوشه هجران متواری بودیم
شوق عشاق رسید و علم عشق افراشت

عشق در منزل ما خیمه سلطانی زد
این چنین کار عظیمست، بآسان پنداشت

جرعه می داد بمستان حقیقت، رندی
عاقبت دل ز سر جان گرامی برداشت

ترک جان گفت و همه قصه سربازی کرد
هرکه اوباده سودای تواندر سر داشت

یار در مجلس ما قصه برمزی میگفت
قاسمی شیوه او دید دل از دست گذاشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.