۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۸

هزار شکر که سلطان عشق جان را داد
هزار مجد و معالی، هزار حسن و رشاد

به پیش وصل تو از هجر دادها کردم
هزار شکر که سلطان وصل دادم داد

هوای وصل تو جانبخش و دلنواز آمد
که باشد آنکه نباشد به مهر رویت شاد؟

هزار سال من این ره به سر بپیمودم
که تا رسید مرا سر بر آستان مراد

بحسن ولطف وامانی دهر غره مشو
که خانه ایست منقش، ولیک بی بنیاد

مورز وصف تانی وکاوکاوی کن
که گنجهاست درین عرصه خراب آباد

بداد قاسم بیچاره جان شیرین را
بآرزوی وصال تو، هر چه باداباد!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.