۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

ساقی مرا ز باده ناب مغانه داد
دردی درد داد ولی در میانه داد

زاهد صباح کژمژ و خرم همی رود
ساقی مگر که رطل گران شبانه داد؟

در کوی عشق یار،که آن جای جای نیست
مرغ دل مرا بکرم آشیانه داد

جان را خبر نبود ز نام و نشان عشق
این عشق دل فروز تو جان را نشانه داد

بس خوشدلند اهل زمین و زمان مدام
زان باده ای که عشق تو اندر زمانه داد

بی کار و کارخانه بد این دل میان دهر
سلطان عشق از کرم این کارخانه داد

قاسم ز درد دوست از آن مست و شاد شد
کین موهبت به زمره کروبیان نداد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.