۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد
دل دیوانه ما جان بجوی نشمارد

تخم سودای تو در بهر یقین افشاندم
دل شناسد که: ازین بحر چه بر می دارد؟

زاهد از شیوه تقلید درین مزرع عمر
من ندانم چه درودست و چها می کارد؟

واعظ از مستی عشاق ندارد خبری
در چنین معصره ای غوره چه می افشارد؟

باد می آید و از کوی تو دارد خبری
دل و جانها همه خون، تا چه خبر می آرد؟

دل ما را بصفا وصل تو جان می بخشد
جان مارا بجفا هجر تو می آزارد

قاسمی، هر که دراین کوچه در آمد سر باخت
غیر آن زاهد ترسیده که سر می خارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.