۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۰

آن خواجه سر بشر ندارد
پیداست که رو بشر ندارد

هر چندکه عالم و مطیعست
در صنف غزا سپر ندارد

نگذشت ز علم و زهد هرگز
زیرا سر این سفر ندارد

از شاخ شجر حدیث گوید
اما خبر از ثمر ندارد

در بحر محاورست،چه سود؟
چون سود ز بحر بر ندارد

در ظلمت جهل می رود راه
از نور یقین خبر ندارد

در بحر فناست جان قاسم
جایی که ملک گذر ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.