۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۷

چون ماه من از مشرق انوار بر آمد
کام دلم از لمعه دیدار برآمد

آن ماه دل افروز چو بنمود جمالش
کام دل و جان جمله بیک بار برآمد

چون نور تجلی خداوند عیان شد
منصور «اناالحق » گو بردار برآمد

آن نور چو با دار و رسن رفت بیک بار
آتش ز ته که گل فخار برآمد

هر دم سفری دارد و نامی و نشانی
ازخانه سفر کرد و ببازار برآمد

در صومعه و بتکدها ذکر تو میرفت
«صدق » ز دل خرقه و زنار بر آمد

جان را بحرج داد دل قاسم مسکین
از هر طرفی بانگ خریدار برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.